ويژگیهای شخصی پیامبر اعظم صلواتاللهعلیهوآله
نام مقدس ايشان، محمد، به معناي ستوده؛ كنيه شريفش، ابوالقاسم؛ نام پدر بزرگوارش، عبدالله فرزند عبدالمطلب و نام مادر ارجمندش، آمنه دختر وهب است. ايشان در دوازدهم يا هفدهم عامالفیل (سال يورش ابرهه با سپاهيان فیلسوارش به خانه كعبه) متولد شد.
رويدادهای زمان تولد:
بيهقی درباره حوادث شب تولد حضرت نوشته است: «از هانی مخزومی كه یکصد و پنجاه سال عمر كرده است، روايت کردهاند كه میگفت: در شب ميلاد پيامبر، ايوان كسرا به لرزه درآمده و شكست برداشت و چهارده كنگره آن فروریخت. آتشكده فارس كه پيوسته روشن بود، خاموش شد. درياچه ساوه خشكيد و موبد[1] بزرگ در خواب ديد كه شتران تنومند همراه اسبهای عربی از دجله گذشتند و در سرزمين ايران پراكنده شدند. نوشيروان سخت به وحشت افتاد و هرچند خواست شكيبايی كند، نتوانست. مصلحت در اين ديد كه موضوع را با وزيران و فرماندهان نظامی و مرزبانان نمایشان نهد. ايشان را فراخواند و حاضران را از موضوع مطلع كرد. سپس موبد بزرگ نيز خواب خود را بيان كرد. خسرو از او پرسيد نظر تو دراینباره چيست؟ گفت: خيال میکنم در ميان اعراب حادثه مهمی اتفاق افتاده است يا از سوی ايشان براي ما حادثهای رخ خواهد داد. سپس خسرو نامهای به نعمان بن منذر نوشت و از او خواست خوابگزاری را نزد او بفرستد. نعمان مردی به نام عبدالمسيح را كه از قبيله غسّان بود، به دربار فرستاد. خسرو پرسشهای خود و موضوع خواب موبد بزرگ را بيان كرد. عبدالمسيح گفت: دايی من در بلندیهای شام زندگي میکند، نامش سَطيح است و میتواند پاسخ لازم را به شما بدهد. پس با شتاب به راه افتاد. هنگامي نزد سطيح آمد كه او در حال مرگ بود. عبدالمسيح سلام كرد و درود فرستاد. چون پاسخي نشنيد، اشعاري خواند. سطيح چون اين اشعار را شنيد، چشم گشود و گفت:... همانا از ساسانيان چند زن و مرد به عدد کنگرههایی كه فروریخته است، پادشاهي میکنند و هر چه آمدني باشد، خواهد آمد. اين بگفت و هماندم بمرد. سپس عبدالمسيح نزد كسرا آمد و سخن سطيح را گفت. خسرو انوشيروان گفت: تا چهارده نفر از ما پادشاهي كنند، بسيار اتفاقها خواهد افتاد. او نمیدانست پادشاهی ده نفر از ايشان فقط چهار سال طول میکشد و بقيه هم فقط تا روزگار عثمان بن عفان پادشاهی میکنند».[2]حوادث مقارن ولادت پيامبر اكرم صلیالله عليه و آله و سلم كه در كلام بيهقی آمده، ترديدناپذير است. اين حوادث در کتابها و روایتهای شيعيان نيز از قطعيات تاريخی شمردهشده است. علامه ابن شهرآشوب (متوفاي 588 ه . ق) در كتاب گرانسنگ المناقب، افزون بر حوادثي كه بيهقي گفته، وقايع ديگري را از زبان امام صادق علیهالسلام نقل كرده است. آن حضرت میفرماید: در هنگام ولادت پيامبر عظیمالشأن بتها بهصورت بر زمين افتادند. پادشاهی نماند مگر آنكه تاجش واژگون و زبانش در آن روز لال شد. كاهنان (و پیشگویان) از دانش خود جدا ماندند (و آن را از دست دادند) و جادوي جادوگران باطل و بیاثر شد... . در آن شب، نوری از سرزمين حجاز پديد آمد، منتشر شد و تا مشرق گسترش يافت.[3]
رفتار و سيماي دلنشین رسول اعظم صلیالله عليه و آله از زبان علي علیهالسلام:
علی بن ابیطالب علیهالسلام درباره سيمای حضرت میفرماید: نه كوتاه بود و نه بلند، بلكه قدي ميانه داشت. موهايش نه مجعد (پیچدار) بیاندازه و نه صاف و افتاده، بلكه ميانه بود. نه فربه بود و نه لاغر، بلكه ميانه بود. چهرهاش اندكي گرد بود... هنگام راه رفتن مايل بر زمين قدم برمیداشت... سینهای گشاده داشت (دریادلترین مردم بود). راستگوترین و نرم خوترين مردم بود. بهترين همنشین و همراه بود. كسي كه اولين بار او را میدید، هيبت زده میشد، ولي مدتي كه با او بود، دوست دارش میشد. توصيفگر او دربارهاش گفته است: «مانندش ندیدهام».[4]
در وقت شادماني چون ماه میدرخشید:
كعب بن مالك میگوید: هنگامیکه رسول خدا صلیالله عليه و آله شادمان میشدند، چهرهشان همچون ماهپاره میدرخشید و اين را از ویژگیهای آن حضرت میشناختیم.[5] گفتارش شمرده و آرامبخش بود.
عايشه، همسر پيامبر اعظم صلیالله عليه و آله میگوید: رسول خدا صلیالله عليه و آله مانند شما پشت سر هم و بههمپیوسته سخن نمیگفت، بلكه جملهها را شمرده و آرام ادا میفرمود. رعايت حال هم مجلسيان را میکرد. نگاهها را تقسيم میکرد. مدت گفتارش كوتاه و مناسب با مقتضاي حال شنوندگان بود و خستهکننده نبود.[6] عبدالله بن مسعود نيز دراینباره روايت كرده است: «پيامبر خدا هنگام خطبه و سخنراني مراقب حال ما بود كه خسته نشويم».[7]
پینوشت:
[1] پيشواى دينى زرتشتيان
[2] ابوالفضل بيهقى، دلايل النبوه، ترجمه: محمود مهدوى دامغانى، تهران، مركز انتشارات علمى و فرهنگى، ج1، ص99؛ محمد بن جريرطبرى، تاريخ طبرى، تاريخ ماقبل الهجره،بيروت،دارالكتب العلميه، ج1، ص470؛ ابوالفداء اسماعيل بن كثير، السيرة النبويه، معروف به تاريخ ابن كثير، بيروت،دارالمعرفة،ج1، ص215.
[3] المناقب، قم، انتشارات علامه، ج 1، ص 30.
[4] سنن ترمذى، ج 5، ص 559؛ المناقب، باب 8، ماجاء فى صفة النبى، ح 3638.
[5] صحيح بخارى، ج 1، ص 502.
[6] سنن ترمذى، ج 5، ص 560؛ المناقب، باب 9، فى كلام النبى صلیالله عليه و آله، ح 3639.
[7] صحيح بخارى، ج 1، ص 16، كتاب العلم.
